جدول جو
جدول جو

معنی درم دوز - جستجوی لغت در جدول جو

درم دوز
(دِ رَ)
درم دزد. جعل. (ناظم الاطباء). و رجوع به درم دزد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زری دوز
تصویر زری دوز
دوزندۀ زری، کسی که پارچه های زری می دوزد
فرهنگ فارسی عمید
آنچه در دل اثر کند و دل را رنجور و آزرده و خونین سازد. دربارۀ تیر نگاه و مژگان و تیری که در قلب فرونشیند می گویند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ / دُ رُ)
معنی ترکیبی آن دریدن و دوختن است و کسی را گویند که صاحب تجربه و دانا باشد که اگر احیاناً امر غلطی از او سر زند اصلاح آن را به دانستگی تواند. (لغت محلی شوشتر - نسخۀ خطی). درادوزا. دران و دوزان. درانه و دوزانه. رجوع به درادوزا شود، کسی را گویند که جنگ و صلح و نیکی و بدی را با هم کند. (لغت محلی شوشتر خطی) :
سال و نیم است که غمگین دل ورنجورتنی
با بلا بر ستدو داد و در و دوز پدر.
سوزنی.
، حیله. مکر. تزویر. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ای سوزنیک چون پسر خواجۀکلاج
با زرق و لباسات و فسون و در و دوزی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ وَ)
مانند درم. درم مانند. درم گونه. درم وار:
تا خال درم وش تو دیدم
خلخال ترا درم خریدم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش کلیبر شهرستان اهر است. این دهستان در شمال خاوری بخش کلیبر و مابین رود خانه ارس و درآورد واقع و آب و هوای آن درقسمت جنوبی نسبتاً معتدل و در قسمت شمال مخصوصاً درکنار رود ارس و درآورد گرمسیر و محل قشلاقات ایل چلیپانلو بوده و آب قراء تابعه عموماً از چشمه ها و رود خانه ارس و درآورد و سلین چای و گوی آغاج میباشد. مرکزدهستان آبادی آبش احمد و از 136 آبادی بزرگ و کوچک و قشلاق تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 17490 تن است. قراء مهم آن اوتوکندی. پیره ماشان. خالدن. عربشاه خان. عربشاه خرشان مولدن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 165 شود
لغت نامه دهخدا
(دِتَ / تِ)
درم جوینده. جویندۀ درم. درم خواه. رجوع به شاهد ذیل درم بخش شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ تَ / تِ)
درم دارنده. دارندۀ درم. آنکه درم دارد. مالدار و غنی. (آنندراج). ملی. متمول. مایه دار و پولدار. (ناظم الاطباء). ثروتمند. صاحب پول. پولدار. توانگر:
درم دار مقبل به فرمان شاه
به خدمت روان شد سوی بارگاه.
نظامی.
درم داری که از سختی درآید
سر و کارش به بدبختی گراید.
نظامی.
هم حشمت و کبرو هم حشم دار
هم دولتمند و هم درم دار.
نظامی.
کریمان را بدست اندر درم نیست
درمداران عالم را کرم نیست.
سعدی.
، فلس دار، مانند ماهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
دوست دارندۀ درم. که درم از دوستی گرد آرد و هزینه نکند:
تا درم خوار و درم بخش بود مرد سخی
تا درم جوی و درم دوست بودمرد لئیم.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
ظرفی که درمها در آن نگه دارند. (آنندراج). صندوق پول. کیسۀ پول. (ناظم الاطباء) :
قلمدانش از بس درم دان شده
غلافش به دستور همیان شده.
ملا طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج. فعلاً مخروبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 42هزارگزی باختر برازجان و کنار رود خانه شور با 150 تن سکنه. آب آن از چاه وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
نام محلی کنار راه تبریز به جلفا میان چرچر و شجاع در، در 110هزارگزی تبریز. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان. واقع در 56هزارگزی شمال خاوری رفسنجان و 25هزارگزی شمال راه شوسۀرفسنجان به کرمان با 127 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رُ)
آنکه قدم را به چیزی دوزد، ثابت و پایدار. (آنندراج) :
خار قدم دوز به پیرامنم
سوزن عیسی شده در دامنم.
امیر خسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
کسی که زربفت دوزد. سازندۀ زری. زربفت دوز. رجوع به زری و زربفت شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ رو)
نام روز هشتم است از هر ماه شمسی. گویند ملوک عجم در این روز لیکن در ماه دی که آن ماه دهم است از سالهای شمسی جشن کردندی و جامهای سفید پوشیدندی و بر فرش نشستندی و دربان را منع کردندی و بار عام دادندی و به امور رعیت مشغول شدندی و مزارعان و دهقانان با ملوک بر سر یک خوان نشستندی و چیزی خوردندی و بعد از آن هر عرض و مدعایی که داشتندی بی واسطۀ دیگری بعرض رسانیدندی و ملوک برعایا گفتی: ’من هم یکی از شمایم ومدار عالم بزراعت و عمارتست و آن بی وجود شما نمیشودو ما را از شما گزیر نیست چنانکه شما را از ما، و ما و شما چون دو برادر موافق باشیم’. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 3 هزارگزی جنوب باختری پاوه و 3 هزارگزی راه شوسه، با 125 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه پاوه رود و راه آن اتومبیل رو است. در بالای کوه آن آثاری است معروف به آتشکده. کوه آتشکده در جنوب این ده واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
راننده و دوزنده آنکه خوب برش و دوخت کند، شخص با تجربه و دانا که در صورت ارتکاب امری نا صواب اصلاح آن تواند، آنکه جنگ و صلح و نیکی و بدی با هم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در یوز
تصویر در یوز
بینوایی تهی دستی، گدایی کدیه سوال
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه با تارهای زرد گلابتون پارچه و جامه را نقش دوزد چکن دوز، پارچه زر دوزی شده
فرهنگ لغت هوشیار
گام دوز میخکوب کننده، پایدار آنکه قدم را بچیزی بدوزد، ثابت پایدار
فرهنگ لغت هوشیار
سخنان نادرست و دغل کارانه و شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ناسزا و نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
وبال مزاحم
فرهنگ گویش مازندرانی
گرماگرم، فوری
فرهنگ گویش مازندرانی